وقتی حمیدوفریباباهم دردانشگاه آشناشدنددریک نگاه عاشق هم شدند.بعدازدوسال حمیدبراساس فاصله عاطفی ومکانی که داشت به نزدیکی خانه فریبامهاجرت کرد.

باهم درخیابان راه میرفتندوعطرگران به لباس میزدندوجلب توجه میکردند.

کافی بودازهم دورشوندتامهسابه همراه برادرش شروع به بهم ریختن همه چیزکنند.

همه دنبال یک چیزبودندمهسابه دنبال ازدواج باحمیدوبرادرمهسابه دنبال ازدواج بافریبابود.

عشق یک احساس تازه برای افرادی هست که بایک نگاه عاشق میشوند.

این افرادخیانت درفضای واقعی ومجازی راتحمل نمیکنند.درکنارش افرادی هستندکه زبانشان بندمیایدکه بگویندجلوی همه دوست داروعاشق هستند.

این بندآمدن زبان جزدردسرچیزدیگری بوجودنمیاوردمعمولاافراداین کاررامرتبط بابی احساس بودن میدانند.