رشته کارشناسی ارشدمدیرت بازرگانی وبازاریابی بود.درنگاه همسرش آزاده درحدبقال سرکوچه ارزش داشت وفردی که باتن فروشی روزگارمیگذراند.زیادبه اواهمیت نمیدادتمام وقت آزاده مشغول بودواصلابه فرزندپسرش عرفان توجه نمیکرد.عرفان سرش رابابازیهای رایانه ای گرم مینمود.
همسرآزاده راننده اتوبوس دوطبقه بودهردوتغییرتابعیت داده بودندوازایران به انگلیس رفته بودند.
ایران مملوازگرانی وبدبختی بودچرابایددرایران میبودندزمانی که رییس جمهورحتی به معلولان بهزیستی اهمیت نمیداد.هزاران علت برای فرارازوطن داشتند.
زندگی متوسطی درلندن داشتنداین زندگی متوسط رادرایران نداشتنددرواقع درآمدی بوجودنمیآمدکه بخواهندداشته باشند.