حامدحاجی روی پیشانی گویی جای مهرداشت درکنارم مهسامیگفت ببین جای لگدخرهست.بهش گفتم مهسااین حتمایک بیماری خاص هست که  اسمش رانمیدانم.

درمکانیکی که کارمیکردم بابت تعویض شمع وتراش سیلندروپیستون وتعمیراگزوزوتعمیرکولرخودرووتعمیرات دیگرپول خوبی گیرم میامدعادت داشتم بعدازپنج سال همسرم راطلاق بدهم بعدازبچه دارشدن.

نگاهم به هرگنبدی میافتادجهت نمازمیرفتم وازشانسی که داشتم زودازدواج میکردم.

دخترمجردریخته توخیابان ومسجدهمه ادای افرادمتدین رادرمیاوردند.

میخواستم ازشرمهساخلاص شوم وآن رابه حامدحاجی بسپارم.