پدرحامدهمیشه به اومیگفت بروکارکن وسختی کاربکش وبیمه شوودرانتهاحقوق بازنشستگی بگیرازطرفی هم شکم همسرت فائزه راسیرمیکنی وفرزنددلبندت نورا.
حامدخندیدوگفت اگربه سختی کارکشیدن وپول بابت شرکت بیمه دادن باشدمیروم یک کلیه خودرامیفروشم وامرارمعاش میکنم.بی دردسردرجاسختی کاررامیکشم وپول میگیرم وکلی کرایه ماشین نمیدهم.
پدرحامدخندیدوگفت به هرحال همه یک روزی میرویم زیرخاک شایدهم همین فردایادوساعت دیگرتوسط زلزله وغیره.
میتوانی پول فروش کلیه رابه هرزخمی که داری بزنی خوددانی.اینطورکه معلوم هست دوست نداری ذره ذره زجرکش شوی.
حامدعزم جزم کردکه برای فروش کلیه اقدام کند.