هرقفل دردرباریزیددوکلیدداشت.یزیدشب هنگام به سققف خیره میشدومیگفت برای چه به دنیاآمده ام وآمدنم بحرچیست؟

سوالات یزیدتمامی نداشت روزی یزیددرحال بازی شطرنج بادوستانش بودکه امیرالمومنین علی(ع)که مهریه همسرش سپروشمشیروآب بوداورامتهم به بت پرستی نمود.یزیدمقابلش ایستادوگفت این یک بازی هوش هست ونه بت پرستی.امیرالمومنین عل(ع)که درکعبه به دنیاآمده بودوخاندان یزیدکه بت پرست بودندوشریک برای خداوقتل رساندن پیامبرمیگرفتندرادوست نداشت.روی برگرداندوازاودورشدوسمت مسجدبرای نمازرفت.

یزیدگفت این جماعت مرده پرست هیچ گاه عاقل نمیشوندهمه درانتهاطعمه کرم های خاکی میشوند.رقیب یزیددربازی شطرنج به اوگفت اگراین بارهم من بازی شطرنج راببرم بایدعلی وخاندانش رابه قتل برسانی.یزیدگفت جماعتی که طعمه کرم خاکی میشودارزش کشتن ندارند.

رقیب یزیدگفت این جماعت اززمان استفاده میکنندونمازبه پامیکنندولی توبه جای نمازمشغول بازی شطرنج بامن شده ای پس قطعادرازای زمان من بایدبردکنم چون زمان یعنی طلاوسرمایه وعمر.

یزیدگفت کمترخرمابخورتونباشی بامیمون بازی میکنم.