بعدازشهادت محسن حججی حاج قاسم تنهایی رابیشتردرمیدان مبارزه باداعش حس مینمود.

حاجی شپشی برنج های شپشی رابه خط مقدم فرستاده بودوحاج قاسم همه رادرسوریه بعنوان کودکشاورزی دفن کرده بود.

بیشترزیردست هاازحاج قاسم بعنوان سبیل طلایادمیکردند.شش ماه گذشته بودوزمین شورحاصلخیزگشته بودحالابایدکمک انسان دوستانه کنیم.

سربازهاگفتندچه طور؟حاج قاسم گفت درخت میوه بکاریددرجنگ ملت گرسنه میشوند.سپس نگاه به رودفرات کردوگفت این آب خون بهامیدهد.انگارمیدانست زیرزمین وروی زمین چه رخ میدهد.همه راروی نقشه ترسیم کردازتونل های داعش گرفته تامسیرهای سهلی که به ذهن اسراییلیهانمیرسید.

همه آماده شهادت درمکتب حاج قاسم بودند.روزعزاداری امام حسین نزدیک بودوحاجی شپشی مملوازفکرهای تکفیرگونه بود.اوحاضربودنسل های مختلف راباخرافه پرستی برده داعش کند.به هرحال این تهدیدرابه حاج قاسم کرده بودکه قصدپرس کردن اورادارد.این فکرازنوکرابوبکرالبغدادی بعیدنبود.

ایران درگیرتقویت بخش آموزش وپرورش بودوازبیمه معتبرفراگیرخبری نبود.حاج قاسم دریک نامه ازفردی خواسته بودکه هرچه سریعترتکلیف انبارهای گمرک رامشخص کندتاتاسوعاوعاشورادردسروشک قیمت کالانباشد.امااین میزان آمادگی درحوزه علمیه قم هم نبود.هرروزهمه چیزگرانترمیشدوتعدادبیکاران وپناهجوهابیشترمیشد.